بار دیگر بی تو
بسم الله
...
خواستم برای هفتم تیر و شهید بهشتی بنویسم ، این نامه را دیدم . بسیار گویاتر از آنچه مثل منی بخواهد بنویسد .
بخوانید آنچه را که سید علیرضا حسینی بهشتی خطاب به پدر خود ، شهید بهشتی نگاشته است .
چرا هر بار که هفتم تیر می رسد سفره دل گرفته ام را نزد تو می گسترم ؟ شاید چون سایه تو را همچنان بر سرم گسترده می بینم . شاید هم که چون نمی گذارند صدایم شنیده شود ، به دنبال چاهی می گردم تا آهی برکشم . شاید هم که بر باد رفتن میراث توست که اینچنین آتشم می زند و داغ دیرینه را تازه می کند .
پدر ! دیدی که چه روزهایی را شاهد بودیم که امکان بازشناسی تاریخ صدر اسلام را برایمان ممکن ساخت ؟ دیدی که سکوت که شکسته شد ، چگونه دل ها مملو از امید شد ؟ دیدی که عطر راستی و صداقت که فضا را پر کرد ، دیدی خمودی و خموشی جای خود را به سرزندگی و نشاط داد ؟ دیدی که دل هایی که سال ها با انگشتان کلیشه سازان از هم دور نگه داشته شده بود ، فاصله ها را شکستند و در کنار هم نشستند ؟ دیدی که نسل سومی که با انقلاب ، امام ، جنگ ، شهادت و دین مداری قهر کرده بود در داوری هایش به تاملی دوباره نشست و مطالباتش را در ادبیات صدر انقلاب جست و جو کرد ؟ دیدی که زن و مرد و پیر و جوان و روستایی و شهری ، چشم امیدشان را به یار دیرینه تو دوختند و به رغم همه اما و اگرها و جوسازی ها ، رایت اعتمادشان را به دست او سپردند ؟
اما پدر دیدی همان کسانی که پس از شهادت تو زیر لب زمزمه کردند که بهشتی عاقبت بخیر شد و تداوم حیات او به سلطه اسلام لیبرالی می انجامید ، چه کردند ؟ به بهانه حراست از اسلامیت نظام ، جمهوریت نظامی که تو در کنار امام و مرادت و به یاری بسیاری دیگر از همراهان دیروز و امروز معماری کرده بودی را به مذبح سلایق و علایق و داوری های شخصی بردند . خواست مردمی نجیب که با بالاترین درجات آگاهی ، حق به سرقت برده خود را مطالبه می کردند را آشوب طلبی نامیدند و به نام دین ، دینداران را بی دین نامیدند ، مذبوحانه به دنبال سرانگشتان بیگانه گشتند و یافته و نایافته ، سکوت تلخ ، بلند و رسای حق خواهان را با شادکامی را با شادکامی دشمنان قسم خورده انقلاب همانند کردند تا مجوزی برای مشروعیت بخشی دست و پا کنند .
یاد روزهای سختی می افتم که در مقابل هجمه ها سکوت کردی و افتراها و دشنام ها را از دوستان دیروز و دشمنان آن روز و امروز صبورانه شنیدی و دم فروبستی . تو قربانی التقاط و تحجر شدی ؛ التقاط تو را ترور شخصیت کرد ، تحجر در مقابل رضایتمندانه سکوت کرد و آنگاه بود که فاجعه هفتم تیر به آسانی اتفاق افتاد .
این بار اما روایتی معکوس در کار است ؛ تحجر ، اندیشه ات را بر نمی تابد و تجلی سبز آن را تحمل نمی کند ، التقاط شادمانه بر حق بودن خود را اثبات می کند و این تویی که یک بار دیگر به قربانگاه فرستاده می شوی . بگذار که این بار سخنم را با شعری از شفیعی کدکنی به پایان برسانم :
تو در نماز عشق چه خواندی که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز پرهیز می کنند
....
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هرجا که برد
مردی ز خاک رویید